90/11/6
10:50 ص
به نام خداوند جان آفرین حکیم سخن برزبان آفرید
امروز بعد از ظهر در حالى که با دوستانمان در سایه سنگرمان جمح شده بودیم، صداى مهربان حاج رحمان مارا به خود آورد.پیرمرد با صفایى است.در فضاى جنگى جبهه، کلام ونگاه او صفای ویژه اى دارد، نمى دانم چرا؟ ولى به نظر مى رسد چون سن وتجربه و ایمان او قوى تر، واز دنیا بریده است. وقتى بین ما راه مى رود با شوخ طبعى جملاتى را نثار مان مى کند انگار در غربت وتنهایى هاى خود به تجربه او تکیه مى زنیم و قوت قلب مى گیریم.
حاج رحمان با صداى بلند داد مى زند و می گوید جوانمردان، دلاوران، رزمندگان تو چادر نمازخانه جمع شوید، آى برادر جا نمونى.ساعت نزدیک شش بعد ظهر بود.انگار در اینجا خورشید زودتر به خانه بر مى گردد و سریع غروب می کند و وقت نماز به سرعت فرامى رسد.با آهنگ خوش صداى حاج رحمان، پوتین ها را به پا کردیم و دریک همدلى ورقابت خودمان را به کنار شیر تانکر آب رساندیم تا وضوى عشق بسازیم.
هنگامى که اولین مشت آب را بر پیشانى ام جارى ساختم چشمم به چهر ه خونین خورشید افتاد، در حالى که انگار بزمین سجده مى کرد.هنگامى که آب را به بازو رساندم حس عجیبى وجودم را فرا گرفته بود.ترنمی از رنگ خورشید و بوى خاک به مشامم مى رسید.رفتن به قربانگاه نماز معشوق، وضوى خون عاشق را نیز طلب می کند.در حالى که شوخ طبعى دوستان، این حس وحالم را از من می گرفت کم کم خودمان را به چادربزرگ نماز خانه رساندیم.در انتهاى چادر چهره افراد جدیدى را مى دیدم که انگار تا کنون ندیده بودم.آنها مسن تر به نظر مى رسیدند.لابد فرماندهان جنگ بودند.پس از آنکه همه آمدند، دلاورى بلند شد و با ذکر آیاتى از قرآن کریم شروع به توضیح نقشه جنگى کرد که در پشت سراو برسر انتهاى چادر نصب شده بود.
هیجان زیادی تمام وجودم را فرا گرفته بود.بین توضیحات مسئول محور عملیات،جملاتى را به هم مى رساندیم و هر کدام نکته اى برتوضیحات فرمانده،بریده بریده مى افزودیم.درپایان فرمانده عملیات آخرین توصیه ها را براى آماده شدن زمان حمله بیان داشت.سپس به نماز ایستادیم.اقامه وتکبیراین نماز وجود را پاک و آماده جهاد می کرد.در حالى که به صف جماعت نماز ایستادیم، نوعى معنویت الهى فضاى چادر را فرا گرفته بود.با اینکه دو هفته اى بود که در همین چادر نماز مى خواندیم ولى انگار دریک فضاى ملکوتى خاصى آماده آخرین تکبیر اقامه نمازمى شدیم.وقتى گروهى از انسانهای آماده جهاد باوحدت وهمدلى و با رضایت قلبى در کنار هم به قبله مى ایستند، باید هم چنین فضایى ایجاد شود.
بعد از نماز در حالى که با بى میلى چادر را ترک مى کردم، شوقى وصف نا شدنى تمام وجودم را فرا گرفته بود، و حس عجیبى مرا از بقیه دوستانم جدا مى کرد. یک نیروى درونى مرا به سوى معبود و حس گفتگوبا معشوق مى کشا ند. برخلاف همیشمه که ازچادر تا سنگر رابه شوخى دسته جمعى سپرى مى کردیم،امشب حالى وصف ناپذیر مرا احاطه کرده بود که دلم نمى خواست به سنگر برگردم.گهگاهى به آسمان نگاه مى کردم و نوعى احساس بزرگى و شکوه مى نمودم.
نمى دانم چرا وقتى کلوخى به پایم گیر مى کرد به یاد آخرین قدمهاى على (ع)در کوچه هاى دلگیر کوفه مى افتا دم.وقتى به داخل سنگر رسیدم،شهردار غذاى مارا گرفته و دوستان منتظر من بودند.شهردار اصطلاحی است که در جبهه به مسئول غذا وشوینده ظرفها مى دهند.پس از صرف شام، بچه ها قرار گذاشتند درسنگر دیگرى جمع شوند که معمولابه صحبت وذکر خاطره مى پرداختیم.
در حالی که همسنگرانم را بدرقه کردم به سنگرم برگشتم ابتدا در کناره ای به دیواره سنگر تکیه دادم آنگاه تصمیم گرفتم از داخل کوله پشتى، دفترچه خاطراتم را بردارم و شوق و دلتنگى هایم را درآن
بنویسم.شوق رفتن به سوى معبود و دلتنگى از آنهایى که مى مانند. با این که همسنگرانم فاصله زیادى با من داشتند لکن زمزمه هاى شبانه رزمنده ى عارفى از سنگرى به گوش مى رسد و حال خوش مرا دوچندان مى کرد. خدایا اگر این جنگ حق و باطل نبود، ما کى فرصت خود سازى و بازنگرى وجودمان را پیدا مى کردیم؟ دفترچه را بر داشتم و خود را به بیرون سنگر و زیر نور ماه رساندم. پس از حمد و ثنای خدای بزرگ احوال امروزم را یاداشت کردم.وقتى خواستم نامه یا در واقع وصیت نامه ام را براى خانواده و دوستانم بنویسم، دهها موضوع وخاطره رشته افکارم را پاره مى کرد و ناخواسته مرا به هر سویى مى کشاند. سعى مى کنم هوشیارانه بنویسم. لذا احساس، عقل و ایمانم را به خدمت مى گیرم تا یادداشتی به یادگار بگذارم. خوب براى تومی نویسم، پدرم، با همه علاقه پنهانى که به من داشتی، ولى با شهامت و اقتدار با من خدا حافظى کردى.باشد که با توکل بر خدا، این عزت را نزد خداوند هرگز از دست ندهی. عزیز مادرم که همه عمر، اشک محبت و دلسوزى به پایم ریختى و با صبر لیلا گونه ات آبرویی در خیل شهداى کربلا بر من هدیه مى کنى و مى دانم مرا حلال خواهى کرد.
به همسر عزیز و مهربانم که هنوز زیر درخت خانواده نیاسوده بودى، مرا به سوى جهاد در راه خدا بدرقه کردى. به برادران و خواهرانم که انتظار دارم هرگز از خط صراط مستقیم خارج نشوند و کاروان اطاعت از رهبرى را تنها نگذارند. به دوستان وفادار و بچه های محله یمان، که با توسّل به ائمّه و افزایش هر چه بیشتر معرفت اسلامى زندگى خود را برکتى ا لهى بخشیدند. به همگان توصیه مى کنم که فقط به پوسته و ظاهر دین نپردازندو با شناخت حق تعالى، ایمان به رسول ا لله و اطاعت از امامت، مقتدرانه درکنار ولایت و ولایتمدارى بمانند.
به نظرمى رسد انتخاب و رفتن به سوى جهاد، آسانتراز ماندن و به تکلیف عمل کردن دردنیا باشد.اگر على ابن ابیطالب (ع) توانست در جنگهای مختلف پیروز میدان نبرد با دشمن شود، بدان علت بود که ابتدا در جهاد اکبر یا جهاد بزرگ که همان پیروزی بر خواهشهاى نفسانی است، سربلند شده بود. نهضت حضرت ابا عبدالله در طول زندگى بشریت بى مثال ونمونه بود،ایشان همه چیز را براى خدا نثار کرد، لکن تداوم نهضت امام حسین (ع) با پیام رسانى حضرت زینب(س) تداوم یافت. باید اجازه دهیم نسل جدید، نسلى پرسشگر باشد.اگر با اعمال ظاهرى و عامیانه دین، آنها را مشغول کنیم، میدان براى مدعیان آدم فریب آماده خواهد بود. البته به پرسشهاى نو جوانان نباید پاسخ هاى کهنه داد. جوانان باید بپرسند، در انقلاب چه گفتیم و چه می خواستیم که تمام کفرو نفاق علیه ما صف کشیدند. جوانان باید بدانند که در چه وضعیتی جنگ را بر ما تحمیل کردند؟ نسل جدید باید بدانند ما نیز دنیا را با همه زیبایی ها و خانواده هایمان را با همه محبت هایش دوست داریم. لکن مى رویم تا گلوله دشمن را براى معشوق و براى تحقق عدالت خریدارباشیم. آنها که مى مانند، بدانند که متاسفانه حق و باطل جدا از هم نیستند. بلکه منفعت طلبان برتن باطل، لباس حق مى پوشانند، تشخیص آنرا براى مردم مشکل سازند، و گرنه مردم هرگز باطل را دوست ندارند.
یاد مان نرود، آنچه که على (ع) را خانه نثسین و حق را مدفون نمود، قدرت معاویه در مقابل على نبود، بلکه تردیدطرفداران على (ع) نسبت به مظهرحق وساده لوحى آنها بود که معاویه توانست پس از کشته شدن عثمان، پیراهن خون آلود اورا بین جمعیت بگرداند و هفته ها مردم را بر گرد آن بگریاند،آنگاه توانست زمینه انحراف مردم را بو جود آورد، و على را که نجات دهنده مردم بود، خانه نشین نماید.این رشد و آگاهی برای نسل جوان پیش نخواهد آمد، مگر آنکه محیط پرسشگرى و انتقاد را براى آنها بازگزاریم و علما ،روشنفکران و مسئوولین نیز آنها را آگاه نمایند.شاید آنگاه که این دل نوشته ها را مى خوانید همدیگر را نبینیم. اما عزیزان من بر فراق من مویه و گریه سر ندهید، هر چند پیامى که با قطرات اشک همراه باشد، اشکها ی قلوب دلدادگان را به هم نزدیک مى سازد، لکن رفتن براى ما یک انتخاب بود.ما براى مردانه ماندن مى رویم. ما مى رویم تا ذلت،ریا و سستى دین به سراغ شما نیاید. مى رویم تا جویبار خون حق طلبى امیرمومنان على (ع) و حضرت امام حسین(ع) خشک نشود و حق همیشه پایدار بماند.
اما خواندم که قبل از جنگ احد على (ع) از رسول خدا پرسید، مرگ براى من چگونه خواهد بود؟ رسول خدا (ص) فرمود:تو شهید خواهى شد.پس ازپایان جنگ، امیرمومنان در حالى که دلتنگ بود، نزد پیامبر (ص) رفت و بیان کرد، چرا شهید نشدم،پیامبر (ص) فرمود تو شهید خواهى شد، لکن با مرگ چگونه صبر خواهى کرد، گفت یا رسول الله من شکرگزار خواهم بود، پیامبر (ص) فرمود در رمضان شهید خواهى شد. گم شده ی على ابن ابیطالب (ع) در سحرنوزدهم ماه مبارک رمضان پیدا شد و شمشیر جهالت و نفاق بر فرق آن حضرت فرود آمد! و على دستان شکرگزارش را به آسمان برد و نداى رب الکعبه سر داد. و در چنین شبى علمدار شهداى ما گردید و در بیست و یکم ماه مبارک رمضان شهادت رادر آغوش کشید.وماهم انشا الله دربیست ویک رمضان یعنی همین شب به شهادت خواهیم رسید.انشا الله.